ســــــــــــــکـــــــــــوت

 

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر
ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبانت خواهم بود و در
آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم.
....................

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم
کنی

.....................

یادت باشه دیگر یادت نیستم

گاهی دست " خـــودم " را می گیرم...

می برم هوا خوری...

" یــاد " تو هم که همه جا با من است...

" تنــهایــی " هم که پا به پایم میدود...

...میبینی...؟

وقتی که نیستی هم

جمعمان جمع است...

چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, | 11:5 | سمیه |


 

من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...

که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...

و من ...

روبه روی تو ...

می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم

!............!

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, | 10:12 | سمیه |

 

خدایا.......

             کسی که قسمت دیگریست سر راه من قرارنده!!!

             تا شبهای دلتنگی اش برای من باشد و روزهای

             خوشش برای دیگری.......

                 .............................................................................................................

                            شجاعت میخواهد،وفادار احساسی باشی،که

             می دانی،شکست می دهد،روزی نفسهایت را ......

        ...........................................................................................................

             رد پایم را پاک میکنم

             به کسی نگویید

             من روزی در این دنیا بوده ام

             خدایا

             می شود استعفا دهم؟!

             کم آورده ام

        

یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, | 9:33 | سمیه |

اگر ميدانستم

اکنون تو پاهايت را بر کدام نقطه خاکی گذاشته ای

می آمدم آن خاک را

به چشم می کشيدم

پای آمدنت که نباشد....


اگر تمام جاده های عالم هم به خانه من ختم شود ....


باز هم نمی رسی

آغوشی که



برای تو گشودم



زانوانم را بغل کرد!!!



ای زادگاه قافیــه ها چشــــم های تـــو

بگــــذار تا نگاه تـــو را جستــــجو کنمـــــ

به اين غروب غريبم بخند حرفي نيست

طلسم اشک مرا با فريب دزديدند

تو هم براي فريبم بخند حرفي نيست

 

دست به ســر می کنم ثانیـــه ها را؛

دلـــم...

یک اتفاق ناخوانده می خواهــــد

...کاش آن اتفاق تو باشی ..

میان آمدن و رفتن مانده ام

بی تو، نه پای رفتنی است و نه

حوصله ی برای ماندن …

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, | 11:19 | سمیه |

خدایا مراببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم تنها هستم
به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم مرا ببخش
به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد و پرنده ی روح من پرواز نمی کرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد
مرا ببخش،به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش

سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, | 18:46 | سمیه |

 

بال شکسته و قفس

حسرت پرواز را تلنبار روح می کند

چه فرقی دارد

بالت  شکسته باشد یا

سر بر دیواره قفس بکوبی

بال  شکسته را مرهمی است

قفس را چه ...

.......................................................................

 

بی توهوای حوصله ام نوک مدادی است
این لحظه های بی توبرایم زیادی است
تنهانه من که ازتپش افتاده سال هاست
نبض تمام پنجره ها غیرعادی است
هردرکه بازمی شود اینجابه روی ما
خوداولین دریچه ی بی اعتمادی است
دل پا نمی شودبه کسی اقتداکنم
حتی نماز میت من انفرادی است
ازدرد بااهالی سرخوش سخن نگو
دم سردی ازهمیشه درآنها نژادی است
اما تو می شود که بیا یی شبیه ابر
دنیا در انتظار تو باران شادی است

دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, | 12:3 | سمیه |